در حالی که من تو شغلم شکست خورده بودم و برای اینکه راهنماییم کنه از این به بعد تصمیم بهتری بگیرم و با این مساله زودتر کنار بیام پیشش رفته بودم و واقعاً برای من مساله مهمی نبود که، خب من دارم زندگیم رو می کنم حالا بدون شوهر فقط یه سری نیازهایی می مونه که کنترلش می کنم ولی بنای ازدواج با کسی که صرفا ازدواج کنم و نداشتم،اما با خودم گفتم این مشاوره ای که بهم معرفی هم شده بود و با تجربه به نظر می رسه و علم مرتبط هم خونده این رو بگه یعنی چقدر موضوع حادیه که من باید بابتش نگران باشم و حواسم نبوده (یعنی به حاد بودن موضوع وگرنه خب همیشه دنبال فرد مناسب خودم بودم ،البته نه پولدار و خوش تیپ) و خیلی اتفاقی بعدش حرف هایی از بابام و برادرم شنیدم که الآن بی خواب شدم،و خواب طولانی ندارم دیگه، یه جورایی شوکه شدم
برای منی که همیشه خواب های آرام بخش و رویایی می دیدم حتی تو بدترین لحظات زندگی،خیلی نشونه ی بدیه این بی خوابی، این مواجه شدن خیلی بی رحمانه بود، مگه ازدواج چیه که این قدر بابتش باید محاکمه بشم ،ضررش داره تو چشم خودم می ره که یه سری نیازها بی پاسخ می مونه دیگران چی میگن؟
(جاهایی برید که مورد آقا بهتون معرفی کنند (جاهای زنونه))
بخاطر جو خانوادگی و ناآگاهی تا سه چهارسال پیش هم نمیدونستم باید ازدواج کنم احساسی هم نداشتم
الان کاملا مظلومانه مورد تمسخر مخصوصا پسرای کوچکتر از خودم واقع میشم!(دلم شکسته!)
من نمیدونستم باید ازدواج کنم با اینکه خواستگار هم زیاد داشتم گناه من چیه!!!
اغلب خواستگار هام از خودم کوچکتر هستن
غصم میگیره وقتی میبینم پسری فقط و فقط بخاطر اینکه چهارپنج سال ازم کوچیکتره بهم میگه تو دختر باارزشی هستی دوستت دارم مواظب خودت باش و خداحافظ!!
بحث در مورد بخش سانسور شده
https://kh-b.ir/post/59
اول که من اگه دنبالش بودم الان می دونستم چی میگن و زودتر از اینا دوزاریم می افتاد ولی الان میخوام با واقعیت روبرو شم که چی میگن همین دوست ندارم سرم تو برف باشه و باید بفهمم چی فکر میکنن که واکنش مناسب داشته باشم که مثل حرف این مشاوره جا نخورم، خیر سرش اسمش مشاوره بود
هنوز نمیتونم بفهمم چرا بابت ازدواج باید احساس نگرانی کنم؟
بعدشم داری با همین مردم زندگی میکنی تو خلا زندگی نمیکنیم که
و آخر اینکه من از ازدواج بدم نمیاد صرفا جور نشد ،بعد از حرف یه نفر احساس تنهایی و هر حس منفی که بگی می کنم ولی میشه بگین چکار کنم؟اگه می دونستم قراره روزی این حرفو از این فرد بشنوم احتمالا چنین تصمیم های سرخوشانه ای نمی گرفتم،ولی الان چکار کنم خودمو به در و دیوار بزنم ؟هرچند که دارم میزنم .خودتونم که پسرا رو بهتر میشناسین پسری که نجیب و خوب و درست باشه و دنبال ازدواج باشه میاد با دختر ۳۳ ساله دوست بشه؟؟؟برای دخترایی مثل من که دنبال دوستی نبودیم و نیستیم شرایط سخت تر از اینه که به راحتی بشه کاری کرد
شایدم من دارم سختش میکنم
اولا توی شرایط فعلی اگه از استثنا ها و... صرف نظر کنیم دلیل عمدهای که پسرا ازدواج نکردن و به سنین بالاتر رسیدن دلایل اقتصادی هست و واسه دخترا دلایل فرهنگی (از قبیل تمایل به پیشرفت و مانع دیدن ازدواج و توقعات زیاد و...)
خب دختری که سنش زیاد تر میشه و ازدواج نکرده ناخودآگاه با توجه به جو عمومی جامعه این حس ایجاد میشه که دختر پرتوقعی هست و یا مسایل شغلی و درسی و... براش اولویت بیشتری داره تا ازدواج و خانواده. شاید اصلا چنین چیزی نباشه ولی با توجه به جو عمومی جامعه میگم که چنین دیدی وجود داره.حالا توی چنین جوی شما شکست شغلی بخوری و ناراحت باشی و بری پیش مشاور . طبیعتا اولین فکری که به ذهنش میاد اینه از مسیری که اومدین خسته این و دنبال تغییر مسیر با ازدواج هستین. منظورم اینه این جو جامعه هست .شما به خودتون نگاه کنین اگه واقعا تمایل به ازدواج دارین اون یه بحثه و الا اگه براتون مهم نیست حرفای مشاور نباید زیاد براتون عجیب باشه.
خیلی ممنون
بدتر همه الان همه اشنایی هاش ده با دوستی دخترو پسر و از شکل سنتی در اومده واسه همین دختری که حتی چارچوب داره خیلی اسیب میبینه
اتفاقا این روزا ازدواج نکردن باکلاس تر از ازدواج کردنه
نگران نباشید
خ خوب بود ،مرسی، انگار حتی به دروغ دوست داشتم یکی بگه
طبق قوانین قراره که آمار بدون سند ندید.
طبق کدوم نظر سنجی به این نتیجه رسیدید؟ اگه آمار معتبری دارید بفرمائید ما هم مطلع بشیم.
این جامعه ای که میگید، اطرافیان شما هستند یا نتیجه ی بررسی یه مرکز آمار معتبره؟
برعکسشو گفتند چیزی نگفتین
سهم اشتباه فکر کردن و عمل کردن خودمون را بشناسیم و سهم بقیه را بهش فکر نکنیم چون دست ما نیست .
جنسیت ، شغل و خانواده ، اعتقادات و مهم تر شخصیت تو زمان ازدواج یه دختر تاثیر داره . در این مورد برای پسرا جنسیت را حذف کنید مسائل اقتصادی را اضافه کنید .
الان دلیل اصلی ازدواج نکردن دخترا فکر اونهاست و دلیلش مسایل فرهنگیه نه تیپ و قیافه و حتی اقتصاد . برای همین دخترا اگه می خواهند درست به این قضیه فکر کنند خودشون را محدود نکنند . به این محدود نکنند خوب فکر کنید ...
در مورد شخص شما اگه ازدواج نکردنتون نمی خواهید تو چشم باشه به نظرم تو چشم نیست خیالتون راحت ! پدر و برادران نمی توانند مثل خودتان کمکی به شما بکنند پس تو مسائل لارج باشید و خودتون را محدود نکنید و ایمانتون را بالا ببرید ، این طوری تو هر سنی از خودتون راضی هستید .
یه مثال برای محدود کردن میگم : فردی مکان زندگی فرد دیگه شرایط اقتصادی یکی مسائل اخلاقی براش اولویت هست که خوبه ولی فرضا یه فرد بازاری خودش را محدود به ظاهر نمیکنه و می بینه می تونه از زندگی لذت ببره یا نه .
فقط میخواستم با واقعیت مواجه بشم و سرم تو برف نباشه
شما واقعا دیگه وقت ازدواجت شده و حرف بدی نزدن
و واقعا چقدر درست میگی که همیشه باید حرف بشنویم اما مشکل من حرف شنیدن و نشنیدن نیست،یعنی حرفی شنیدم که شوکه شدم چون انتظارشو نداشتم ولی در کل میخوام ببینم عموما چه فکری میکنن،مثلا من خودم ۲۲ سالم بود فکر نمی کردم تا این سن ازدواج نکنم و تصورم این بود که ۳۳ خ سن زیادیه ولی الان که توشم خ متوجه نمی شم، عموم جامعه چنین تصوریو داره که وقتش گذشته؟
این بازه ای که حرفی حدیثی توش نیست چه بازه ایه؟مثلا تا ۲۵،۲۷؟
عموم سنتی بله فکر میکنن گذشته (چون نهاااایت حدشون ۲۵هست) ولی عموم مدرن سی به بالا رو تازه سن شکوفایی میدونن
خیلی به فرهنگ و جامعه و اینا بستگی داره. شهرای کوچیک مسلما سن ازدواجشون پایینه ولی کلانشهرها این مسئله رو زیاد ندارن
ولی الان دیگه جواب نمی دن ،بعد از شکست شغلیم مثل لیوان لبریز لبریزم
باید شغلمو درست کنم تا آروم بشم.
علی الحساب فقط دنبال تمام کلمات و دید های منفی و واقعی جامعه نسبت به ازدواجمه
نمیتونم باور کنم ،نمیدونم چه جوری حسمو بگو
من نمیگم که این حال شما بخاطر ازدواجه و در مورد خودم حرف زدم که بگم درکتون میکنم و الکی شعار نمیدم. ولی بنظر من ازدواج هم بی تاثیر نیست. من تو یه کتاب میخوندم که همانطور که مردان به غار تنهایی نیاز دارند زن ها هم نیاز دارند گاهی به قعر چاه خودشون و احساساتشان برن و در واقع در این مدت یه جور حالت افسردگی دارن و اگه به این چاه نرن و روی هم جمع بشه ممکنه به جایی برسه که این به چاه رفتنشون خیلی طولانی بشه و در واقع تو اون مدت همه چی روی هم جمع شده و اون زمان نمود پیدا میکنه. و موقع به چاه رفتن نیاز داره که یه افرادی باشند فقط درکش کنند و فقط به حرفاش گوش کنند و بهش حق بدن که ناراحت باشه و دنبال راه حل دادن نباشن.
و بنظر من همه این اتفاق ها که ما فکر میکردیم داریم باهاش خوب راه میآییم روی هم جمع شده و یه تلنگر باعث رو شدنش میشه.
مثلا الان که شما بیخوابی رو تجربه میکنید شاید اگه واسه یه سری چیزا که کاملا نرماله بابتش ناراحت بشی ولی نشدی، ناراحت میشدی الان بهتر حل میشد یعنی شما فکر میکنی که بخاطر حرف مشاور بهم ریختین ولی اگه واقعا با بحث ازدواج کنار می اومدین اینطوری نمیشد.
نیاز به ازدواج تو همه هست حالا یه سری از ما ها خودمون رو بیخیال نشون میدیم جریانش فرق داره و این به بیخیالی زدن هم بالاخره یه سری تبعات داره. خودم هم تجربه کردم که از افرادی که در مورد ازدواج من نظر میدادن دوری میکردم.
بنظرم شما هم بشینید با خودتون خلوت کنید بدون اینکه خودتون رو بازخواست کنید که چرا اینطوری فکر میکنید و همه موارد رو مرور کنید و اگه نیاز به ناراحت شدن بود ناراحت بشید اگه نیاز به عصبانیت بود عصبانی و... تا این موارد روی هم جمع نشه و یه دفعه فوران نکنه.
من این مواردی که گفتم رو تجربه کردم و سعی کردم بگم تا بعدا مثل من دوره ناراحتی تون طولانی نشه.
خیلی خوب گفتی و تسلی خوبی بود با یه سری تفاوت شرایطمون و خوبیش اینه تو زودتر از من فهمیدی و راحت تر میشه واست تو این جامعه سنتی و مذهبی
آره واقعا روند طبیعیه نباید باهاش مبارزه کرد و شاید از نظر جسمی هم انرژی زیادی درونمه الان لبریز شدم با یه حرف سر ریز میشم)
ولی می دونی اینجوری نبود که با ازدواج کنار نیام یا نخوام، دنبال آدم خودمم بودم وجور نشد ،نمیدونم چرا و اگه مقصری هم باشه که شاید قدرشناسانه نباشه والدین هستند و کاری از دستم بر نمی اومد و نمیاد تو روند ازدواج سنتی .فقط یه نفر بود که میخواست بره کشور دیگه خب بذارم به حساب کدوم شانسم ؟
شایدم زرنگ نبودم
کم کم داره یادم میاد ده سال پیش می دیدم که دخترا چه جوری رقابت میکنن برای ازدواج تو سن ۱۸تا۲۴دلم به حالشون می سوختحالا احتمالا اونا دلشون به حالم می سوزه))))
خسته نیستم ناامیدم نمی شم ،بعضا میگم شاید خسته و ناامید بشم اوضاعم بهتر باشه نمی دونم
بیشتر شوکه شدم قشنگ میخوام ببینم چی فکر کنن
میشه بگی دید جامعه به دختر ازدواج نکرده تو سن من چیه؟
اینم اضافه کنم کااری به حرف مردم نداشتم یه افراطی بوده تا همین چندوقت پیش و الان از این ور دچار افراط شدم که بدونم این حرفا چیه ،من سرمو کردم تو برف متوجه نشدم
بارها با خودم خلوت کردم نتیجه ی خاصی نگرفتم جز اینکه پروژه ی ازدواجو بذار کنار چون راه حلی نداره
چون از سنتی ها که احتمالا فکر کردن یه آدم دیگه مناسب ازدواج نیستم لابد( من نمیدونم شما بگو اینو)،کسانی هم که منو می بینن کوچکترن ،از اون طرفم مامانم همراه نیست،بابام جور دیگه
بعد می خوام این مقوله رو بذارم کنار مگه جامعه ول می کنه؟مگه میتونم رو دستاوردهای فردیم تمرکز کنم؟البته تلاشمو انجام می دم تو این زمینه ولی خب
ببینید در مورد حرف مردم باید بگم که هر کسی یه دیدی داره، مثلا از نظر خانواده من همکارم که گفتم چهل سالشه و ازدواج نکرده آدم قابل ستایشی هست که خودش تنهایی اون همه تلاش کرده، از نظر یه نفر دیگه دختری هست که اشتباه کرده و باید ازدواج میکرد و... و یه مثال که یه همکار دیگه من یه نفر بود که چهل سالش بود و با یه مرد مطلقه ازدواج کرد که خودش یه هفته بعد عقد پشیمون بود که کاش ازدواج نمیکردم و همه قبل ازدواج بهش میگفتن چرا ازدواج نمیکنی؟ و سنت داره میگذره و... ولی بعد ازدواج میگفتن چرا ازدواج کردی تو که قبلا وضعت خوب بود، ادامه نده با این آدم و...
این حرف مردمه که اصلا تکلیفشون با خودشون مشخص نیست که چی از آدم میخوان؟؟؟
به قول دوستان این مردم از ۲۰ سالگی به من میگن ازدواج کن و...
من نمیگم ازدواج خوب نیست چرا اتفاقا خوبه ولی با آدمی که یه هفته بعد عقد پشیمون نشی. و البته بنظرم هر چیزی تو وقت خودش خوبه. که البته خانواده من میگن نه ازدواج الان زوده و...
پس تقریباً میتونم بگم درکتون میکنم. چه از نظر حرف مردم چه از نظر یه سری موارد دیگه. و من تنها کاری که در این مورد از دستم برمیاد حرف زدن با خانواده هست که هر چیزی به وقتش خوبه و... و دیگه بیشتر از اون از خودم انتظاری ندارم.
ولی منم واقعا معتقدم که ازدواج قسمته. قبلا به قسمت و ... اعتقاد نداشتم ولی الان بهش اعتقاد دارم.پس بنظرم بهتره مسئله ازدواج رو به قسمت بسپریم و حرف مردم رو هم بیخیال بشیم چون همانطور که گفتم مردم هر لحظه یه چیزی میگن.
فقط حرف من اینه که سعی کنید خودتون رو دریابید چون معلوم نیست که آدم سه سال بعد زنده باشه یا نه. حالا فکر حرف مردم رو تو سه سال بعد بکنه.
خ ممنون
من سنم کمتر از شماست ولی تا حدودی درکتون میکنم.
و با قسمتی از نظرات جناب مهندس منطقی موافقم. این مسئله حرفای بقیه چیزی هست که نمیشه کاریش کرد و ادامه خواهد داشت در مورد این حرفا بنظرم بهتره خودتون رو به بیخیالی بزنین.
من با اینکه سنم پایین تره ولی دوره به قول شما شکست شغلی رو گذروندم . البته بهتره بگم دارم میگذرونم. من طوری بود که همیشه به قول شما در آرامش بودم حتی اگه بدترین اتفاق ها هم می افتاد ولی این مدت حتی کوچکترین اتفاق ها یا حرفا هم باعث بهم ریختن آرامشم میشد. در حدی که داشتم فکر میکردم برم پیش یه روانشناس.
و اتفاقا اطرافیانم هم خواسته یا ناخواسته به این حال بد دامن میزدن.
من در مورد این شکست شغلی خیلی با خانواده ام حرف زده بودم و اونا هم هر دفعه کلی توصیه و... داشتن ولی وقتی یه تلنگری میخورد من دوباره برمیگشتم به اول خط و همه حالهای بد که فکر میکردم حل شده برمیگشت. واین باعث ناراحتی خانواده ( چون فکر میکردن نتونستن برای من کاری بکنند) و هم باعث ناراحتی خودم میشد که دارم بقیه رو هم اذیت میکنم و این عذاب وجدان بیشتر به حال بدم دامن میزد. و داشتم فکر میکردم که دارم به سمت افسردگی میرم.
اتفاقا خانواده من با ازدواج مخالفن و حرفی از ازدواج نمیزدن ولی وقتی حرف پیش اومد و من به یکی از همکارام گفتم که این روزها حال خوبی ندارم. اون برگشت بهم گفت که چون ازدواج نکردی بخاطر اونه( اتفاقا این آدم خودش حدود چهل سالشه ولی ازدواج نکرده)من به قول شما خیلی عصبانی شدم که بابا درد من یه چیز دیگه هست تو چی داری میگی ؟ من بخاطر شغلم ناراحتم و نه ازدواج.
تا اینکه یه شرایطی پیش اومد و با داداشم بدون اینکه بهم راهکاری بده حرف زدم و اونجا متوجه شدم که من چقدر در حق خودم ظلم کردم. من همیشه فکر میکردم که حالم خوب بوده حتی تو شرایط بد درحالیکه نباید خوب میبود چون تو اون شرایط باید ناراحت میشدم در واقع من این ناراحتی هایی که دارم تجربه میکنم بخاطر یه شکست شغلی نیست و همه ناراحتی های این بیست و خرده ای سال رو دارم تجربه میکنم. ناراحتی هایی که تو اون زمان ها تجربه نکردم یعنی به خودم اجازه ندادم که ناراحت بشم. شاید اگه واسه یه مشکل تو ده سال قبل ناراحت میشدم تموم میشد میرفت ولی الان انگار همه چی رو هم جمع شده و شده حال این مدتم.
1 2 صفحه بعد